تو در خود حیاتی داری به وسعت جهان:

رگهای سبزت که در آن زندگی جریان دارد و زندگی ما را به جربان می اندازد.

در برگ برگ وجودت بویی از عطرهای مختلف خمیده که با وزش هر نسیمی شامه ها را مینوازد.

ریشه های استوار و محکمت که نبض حیاتت نام گرفته. همان ریشه ای که تو را پایدار نگه میدارد در برابر هر باد و بارانی.

هر غنچه ای که از تو میشکفد آنقدر چشم نواز است که لحظه ای نمیتوان از آن چشم برداشت.

دستان بازت هر پرنده ای را در آغوش میگیرد و برایشان  جایگاه امنی هستی.

در تو زندگی را میتوان یافت و زندگی کردن را از تو آموخت.

بعضی از صفتهای ما از تو گرفته شده: استوار همچو سرو، افتاده و متواضع همچو بید، در سکوت همچو خواب زمستانی ات.

نام تو و وجود تو در زندگی ما کلید واژه ای نام گرفته به نام تنفس.

.

.

.

و تو چرخه ای هستی که عدم وجودت مساویست با عدم وجود ما.

و چه ساده ازتو نام میبریم «درخت»

دلنوشته ای از فائزه بهمنی طلبه عصمتیه

موضوعات: عصمتیه  لینک ثابت